گیتاگیتا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

گیتاجون

بابا مهدی تولدت مبارک

سلام گیتا جونی امروز سی و پنجمین سالگرد تولد بابایی بود. صبح زود رفت ماموریت من و تو هم واسش کیک پختیم و وقتی آمد غافلگیرش کردیم... الهی زنده و سالم باشه... البته بماند که از بس دیر آمد گیتا جونی خوابش برده بود... منتظر موندیم بیدار بشی تا با هم تولد تولد بخونیم!!!     گیتا جون فوت کردن هم یاد گرفته!!   بعد از خوردن کیک لباس گیتا شکلاتی شده!!     اینم تیپ خاله بازیته که خیلی با مزه میشی!! . فرشته کوچولوی من خیلی دیر سر میزنم به وبلاگت ببخشی مامانیت گرفتاریاش زیاده. امیدوارم زود زود وقت کنم و ازتو و برای تو بنویسم. این روزا دخترم یک نمکدون واقعیه!! شاد ...
27 آذر 1394

پانزده ماهگی گیتا جان

سلام فرشته نازم امید من گیتای من پانزده ماهگیت مقارن  شده با روز دانشجو تبریک به تو و خودم و تموم دانشجوها!! والله معلوم نیست تا کی من دانشجو میمونم!! این ترم آخره دیگه قول قول   خوب دختر نازم اینقدر کارای بامزه و تازه انجام میدی که نمیدونم چی بنویسم و از کجا شروع کنم!! از عروسک بازیت بگم که با دیدنش هر لحظه  خدا رو شکر میکنم که دختر دارم... دیگه با عروسکات میخوابی و تموم فکر و ذکرت خوابوندنشونه و بوسیدنشون چون بعضی شبا روی پاهای بابایی میخوابی با خودت فکر میکنی بابایی باید اونا رو هم بخوابونه و میخوای ازش که عروسکا رو لالا کنه همچین با آهنگ واسش لالایی میخونی که من خوابم میبره!!!   &nb...
16 آذر 1394

آخرین روزای آبان 94

سلام عزیز دل مامان امیدوارم سالم و دلشاد باشی روز پنج شنبه 28 آبان تولد دایی پیام عزیز بود. خونشون مهمون بودیم و شما هم با دختر دایی مهربون و پسردایی عزیزت بازی کردی!       تولد دایی پیام مبارک. امیدوارم زنده و سربلند باشه و سایش بالای سرمون مستدام... خوب صبح جمعه هم ما سه نفر و بابا ناقوس مامان گیتی و یاسی جان رفتیم رچ... هوا خنک بود اما مناظر اینقدر زیبا بودکه سرما رو میشد بیخیال شد...     زیر کرسی نشستیم و چایی خوردیم:     آتیش روشن کردیم چایی آتیشی و سیب زمینی کلوخی خوردیم!!     نهار هم نون جوش غذایی بسیار خوشمزه که ...
30 آبان 1394

گیتا چی میگه؟

سلام دختر کوچولوی من خیلی پیشرفت داره ماشالله یه سری کلماتی میگه یا یه سری واکنشای خوبی نشون میده به سوالای ما: کلماتی که میگه: مامان ، مامانی بابا دادا (داداش) مه مه : غذا  به به    پ پ آب تیتا: گیتا ای چیه: این چیه؟ من:ببعی میگه    گیتا: بع بع من: هاپو میگه؟   گیتا: هاپ هاپ گاوه میگه؟ گیتا: ما ما دتی: دالی، کی چیزایی که ازت میخوام رو میاریشون وسایلی که بهت میدم تا بگذاری سر سفره رو هم میبری لباساتو کامل میشناسی و هرجا باشن سریع برشون میداری و میگی تیتا یعنی مال گیتاست اعضای بدنت رو در حد دست و پا و چشم و دهان و بینی تشخیص میدی و به ما نشونشون میدی...
24 آبان 1394

گیتای 14 ماهه من

سلام فرشته کوچولوی من چند روزی از چهارده ماهگیت میگذره و من شرمندتم که وقت نکردم زود سر بزنم و مطلب بنویسم واست دیروز دوستای مهربونت و مامانا و مامان بزرگاشون اومدن خونه ما و خوش گذشت:     وکلی بازی کردید:       بعضی اوقات با دوستات دعوا هم میکنی مثل شنبه شب که امیر محمد خاله سمانه اومده بود خونمون و طفلی امیر با گریه رفت:     چند تا عکس از دختر نقاشم:     البته فقط نقاشی نیست:       خیلی وقتا گیتا از عکاسی مامانش خسته میشه و اعتراض میکنه:   امشب هم گیتا جون اول...
19 آبان 1394

سفر به کرمان

فرشته نازم سلام روز دوشنبه عصر خانواده کوچولوی ما به اتفاق مامان گیتی و یاسی جون به کرمان سفر کردیم... راه طولانی و خسته کننده ای بود و آخراش بابایی هم خوابش میومد. بعد از رسیدن به کرمان حدود دو ساعت طول کشید تا مهمانسرا رو پیدا کردیم و کلی خسته شدیم!! ساعت 2 شب بود که خوابیدیم و صبح زود بیدار شدیم و شال و کلاه کردیم و رفتیم باغ شازده ماهان صبحونه خوردیم و از فضای قشنگش با آب و هوای عالیش کمال لذت رو بردیم. کلی توریست استرالیایی هم آمده بودن و تو هم با شیطونیات توجهشونو جلب کردی و سوژه عکساشون شدی...     این جا نگران مرغابی ها هستی!!!         ...
9 آبان 1394

تاسوعا و عاشورای 94

سلام به گیتا خانومی فرشته من امسال تاسوعا و عاشورا در کنار هم در مراسم عزاداری شرکت کردیم:   شب عاشورا مراسم هفت منبر همراه با یاسی جون:     بابایی که توی هیئت زنجیر میزد رو دیدیم و بابا شما رو برد توی دسته عزاداری یه دوری داد!!     روز عاشورا هم رفتیم سر مزار دایی پوریا و ازونجا واسه مراسم ظهر عاشورا رفتیم خوسف:     مراسم بیل زنی خوسف: کشاورزای خوسفی ظهر عاشورا بیل هاشونو به هم میزنن و صداش یادآور به هم خوردن شمشیر ها در کربلاست:           و دایی جون و گیتا گلی   دختر نا...
9 آبان 1394

مراسم شیر خوارگان حسینی و روزهای گیتا جونی

سلام فرشته من روز 24 مهر ماه مصادف با دوم محرم مراسم شیر خوارگان حسینی برگزار شد و مثل پارسال شما در مراسم حضور پیدا کردی... البته پارسال مامان گیتی و یاسی جون بودن و شما هم کوچولو بودی و کنترلت آسون بود... اما امسال تنها بودم و تو هم که کلی فضولی(( به قول بابایی کنجکاوی)) کردی و خلاصه بیشتر از نیم ساعت نتونستم اونجا باشم... چندتا عکس گرفتم اما زیاد با کیفیت نیستن: اولش لالا بودی و همه چی امن و امان بود...       خونه مامان گیتی و باغچه پر از گلای داوودی که بابا ناقوس زحمت کاشتش رو کشیدن... چای پاییزی رچ: دو هفته گذشته شما از مبل رفتی بالا واسه اولین بار: البته ببخشی...
26 مهر 1394

پاییزه پاییزه برگ درخت می ریزه...

سلام دخترکم امروز با بابا ناقوس و یاسی جون رفتیم رچ... چه هوایی... چه طبیعتی... خدایا شکرت که میتونیم این همه زیبایی رو حس کنیم و هوای پاکی رو نفس بکشیم... دختر کوچولوی من کلی بازی کرد... توی برگای زرد خش خشی نشست و مامانشو با شیرین کاریاش کلی به وجد آورد...                 عشق من خدا یارت... ...
17 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیتاجون می باشد