گیتاگیتا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

گیتاجون

گیتای بازیگوش من

دخترکم سلام فرشته کوچولو ی فضول من: این روزا تمام وقت دنبال توایم. میخوای سر از هر جا دربیاری و به همه چیز دست بزنی و چیزای جدید کشف کنی... در کابینت و کمد ها رو باز میکنی ، وسایل رو از قفسه ها بیرون میریزی ،محتویات کیف مامانی رو با دقت تمام در میاری و در این فاصله اگه کیف رو ازت بگیرم بهت بر میخوره و کلی گریه میکنی!!! خلاصش که تا دلت بخواد فضول شدی و البته تودل برو... دست دست و بای بای رو یاد گرفتی و چند روز بود که صورتتو جمع میکردی و تند تند نفس میکشیدی که اسمش هست موش شدن!!! که البته پرستارت بهت یاد داده بود. اینقدر ازین عمل خوشت میامد که تمام وقت چه در حال گریه چه خنده و در حالت معمولی انجامش میدادی که البته دو  یا سه رو...
22 تير 1394

چقدر زود ده ماه گذشت...

سلام گیتای من دختر نازم امروز ده ماهه شدی... کلی خانوم تر شدی و من بهت افتخار میکنم... کوچولوی من: چند وقتی هست با کمک گرفتن از جاهای مختلف  می ایستی و چند قدمی هم بر میداری. چند روزی هم هست که بدون کمک چند لحظه ای می ایستی... خیلی جذابه واسم این لحظه ها...     دو تا دندون بالات هم درومدن. جالب بود که یکیشون ( سمت چپی) اول درومد و قیافت خیلی با مزه تر شده بود! راستش با اسباب بازیات خیلی کم بازی میکنی! همش دوست داری با سیم و وسایل خونه والبته دستمال کاغذی! بازی کنی!!     از صداهای بلند میترسی و گریه میکنی. خیلی به افراد آشنا واکنش قشنگی نشون میدی. لبخند و خجالت و بع...
16 تير 1394

پوریای مهربون تولدت مبارک...

پوریا جون سلام امشب 40ساله شدی... اومدیم سر مزارت... دلمون خیلی تنگت شده باور نبودنت خیلی سخته... کنارمونی ، میبینی مارو... پس بدون که خیلی دوستت داریم. 40 سالگیت مبارک داداشم... ...
11 تير 1394

این چند روز چه خبر؟!

دختر نازم سلام خیلی خوشحالم که میبینم روز به روز بزرگتر میشی و ناز تر هر روز بیشتر از دیروز پیشرفت میکنی و با شیرین کاریات دلمونو میبری عشقم دیگه جایی از خونه نمونده که کشفش نکردی... جمعه گذشته با مامان گیتی و خانواده دایی پیمان رفتیم خوسف. با دخمل داییت یگانه جان کلی بازی کردی و خوش گذروندی. دیگه میشه گفت همبازی های خوبی شدین با اینکه تفاوت سنیتون بیشتر از دوساله!!     یکشنبه گذشته هم خونه دوستم خاله سمانه رفتیم و امیر محمد مهربونو دیدی و کلی باهم بازی کردین. قربون ذوقیدنت برم!!       دختر نازم دوشنبه هم با یکی از دوستای عزیزمون (خانم وجدانی) و مامان گیتی رفتیم ر...
29 خرداد 1394

گیتاجونم 9 ماهگیت مبارک!

سلام فرشته 9ماهه من... خوشحالم که میبینم بزرگ شدی، شیرین شدی، سالمی و... خدا رو شکر میکنم برای نعمت بزرگی به نام تو! دختر ماهم حسابی پر تحرکی و از همه جا میخوای سر در بیاری... امیدوارم صدمه ای نبینی. مامانم من میخوام از خرسی بالا برم!!! مشکلی نیست؟           مرحله بعد مرحله سقوط بود که موفق به ثبتش نشدم!!!! آخه خرسیت سبکه ! همیشه دوستت دارم مامانی من .ایشالله سالم و خوشحال باشی نفسم ...
16 خرداد 1394

اولین سفر گیتایی به رچ

دختر کوچولوی من سلام گیتای من امروز میلاد امام زمان هست و این روز عزیز رو به تو و همه تبریک میگم. دخترم امروز به اتفاق بابایی و یاسمن جونی رفتیم رچ. بابا ناقوس هم دیروز بعد از مراسم برات رفته بودن. هوا عالی بود و درختا سبز و آب خنک... خلاصه رسیدیم باغ و با خوردن توت و شاه توت روزمون رو آغاز کردیم!! یه کم به کارای خونه رسیدم و نهار حاضر کردیم و با هم رفتیم هوا خوری!!! کاریز اصل: دخترم باز چشمش به آب افتاد!!!! البته بیشتر از دخترم مامان باباش مشتاق آب بازی گیتا بودن!!!     لباسات که خیس شد مجبور شدیم به آب بازی پایان بدیم!!   فشارم نده بابایی!!!   این جا هم قدم...
13 خرداد 1394

گیتای مریض من!

دختر خوبم سلام فرشته کوچولوی من این چند روز اخیر خیلی مریض بودی... روز چهارشنبه عصر تب کردی البته اولش کم بود اما شب شدت گرفت و ما رو خیلی نگران کرد. سعی کردیم با پاشویه و قطره استامینفن تب رو کنترل کنیم. صبح پنج شنبه من باید حتما می رفتم اداره و امکان گرفتن مرخصی نداشتم. بابایی موند خونه و ساعتای 10:30 با دکترت هماهنگ کرد و بردت که ویزیت بشی. خانم دکتر هم گفتن یه ویروس جدیده که گلو چند تا دونه میزنه و تب زیادی به همراه داره... خلاصه که دختر نازم کلی اذیت شدی و بخاطر شرایطت کلی بیقرار بودی... جمعه یه مراسم واسه برات اول دایی پوریا خونه مامان برگزار شد. تو با بابایی موندی خونه و آخر جلسه بابایی آوردت تا بهت شیر بدم. خیلی بی ...
11 خرداد 1394

دنیای این روزای تو...

دختر خوبم سلام فرشته من این چند روز از لحاظ روحی اصلا خوب نبودم... پیمان عزیزم 5شنبه  آنژیو کرد. متاسفانه یکی از رگهاش تا حدود زیادی بسته بود که دوباره عصر رفت اتاق عمل واسه بالون تا رگش باز بشه. خداروشکر بهتره. خلاصه دلم خیلی گرفته بود و ... داداشم هم مرخص شده و آمده خونش... امید وارم سلامتیشو هرچه زودتر به دست بیاره و غصه نخوریم... عزیزم اینم بگم که واسه پرستارت مشکلی پیش آمد و نتونست ازت مراقبت کنه حدود 3روز  روز یه روز درمیون من و بابایی مرخصی گرفتیم تا پیشمون باشی. اما روز آخر من با یک پرستار دیگه حرف زدم تا موافقت کنن و ازت مراقبت کنن. ایشون هم شب موافقتشون رو اعلام کردن و صبح بردمت اونجا. سعی کردم زودتر بیا...
4 خرداد 1394

برای دایی دعا کن...

گیتای من سلام دخترکم امروز خیلی دلم گرفته... چند روزه دایی پیمان خیلی مریضه... داریم داغون میشیم چند روزه قلبش درد می کنه 2 روزم هست که بیمارستان بستریه امروز هم باید  آنژیو بشه...پر از استرسم... اداره ام اما فکرم پیش پیمانه... خدایا به هرکی دوست داری قسمت میدم مواظب داداشیم باش و زودتر شفاش بده... احساس میکنم ظرفیتم خیلی کم شده... خدای مهربون کمکمون کن
31 ارديبهشت 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیتاجون می باشد