خیلی وقته نیومدم!!!

سلام قند و عسل مامانی.

امیدوارم خوب و خوش و سالم باشی.

وقت نمیشه زود زود سر بزنم. یاد قدیما بخیر که هر دو سه روز یبار پست میگذاشتم و ...

چند وقتی مرخصی بودم اما عملا کار مفیدی انجام ندادم... مسافرت هم نرفتیم و در کل حیف مرخصی هام که تموم شد... مجبور شدم بیام شهرستانی که قبلا کار میکردم. از این بابت فوق العاده ناراحتم و دوست ندارم بیام اینجا... اما دریغ که مجبورم...

خوب ولش کن بیا حرف خوب بزنیم...

هفته گذشته تاسوعا و عاشورای حسینی بود و ما هم رفتیم خوسف و شب ها هم بیرجند بودیم

خداروشکر که لحظات خوبی رو گذروندیم

روز جمعه 16 مهر هم مراسم شیرخوارگان حسینی با یگانه جونو مامانش بودیم...

اینم بگم که بر عکس سالهای گذشته اصلا عکس خوب نگرفتیم!!

آخه دوربین رو گیتا خانم نمیدادن مامانشون و خودشون عکاسی میکردن و طفلی مامانی با موبایل عکس میگرفت...

روز عاشورا هم رفتیم خوسف و بعد از مراسم هیئت رفتیم در مراسم پخت بزباش خوشمزه نذری شرکت کردیم که خیلی عالی بود...

دیروز هم با بابا ناقوس و یاسی و دایی پیمان رفتیم رچ . جای  همه خالی بسیار خوش گذشت و هوا و فضا هم که عالییییی!

پاییز خوشکل من

چند وقت پیش یک مراسم واسه مامان بزرگا و بابا بزرگا در مهد یگان کوچولو گرفته شد . من و تو و مامان گیتی هم رفتیم. اتفاقا اونجا گیتا کوچولو دختر شیما جون هم بود با مامان بزرگ مهربونش که دوست صمیمی مامان گیتی هم تشریف داشتن و عکس گرفتیم.

متوجه شدم علاقه فوق العاده ای به مهد کودک و حضور در کلاس داری. به زور از کلاس بیرون میاوردمت. خیلی بامزه نشسته بودی پشت نیمکت و جم نمیخوردی!!!

گیتاهای ناز و عزیزم:

گیتا ها و مامان بزرگای عزیز

گیتای مامان پشت نیمکت کلاس!!! با نگاهی به آینده

دختر برگ گلم امیدوارم برام دعا کنی دوباره منتقل بشم شهرمون... از رفت و آمد واقعا خسته ام. وقتی میرسم خونه دیگه توانی برای بیدار موندن و کارهای روزمره ندارم... خیلی سخته!

خوشکلم ازینکه دیر سر میزنم ناراحت نباش... ببخش مامان گرفتارتو

دوستت دارم و بهترینها رو برات آرزومندم