پایان پاییز 94 و شب چله
سلام دخترک ماهم
دیشب شب یلدا بود. امسال تصمیم گرفتیم این شب رو ما میزبان خانواده باشیم...
دور هم بودن در کل خوبه مخصوصا که بهونش شب چله باشه...
خداروشکر کارایی که در نظر داشتم رو تونستیم انجام بدیم.اینم سفره یلدامون:
مهمونای عزیزمونم شب تشریف آوردن و خوش گذشت
بابا ناقوس واسه همه فال حافظ گرفتن...
از جمله واسه گیتای نازم:
اینم گیتا خانوم در حال ناخونک زدن!!
یگانه عمش:
نخ کامواهای مامان گیتی هم به این روز افتاد:
با دختر دایی جون رقصیدین و دست دست کردین...
فدای هر دوتاتون
این گیره ها هم واسه دخملا مخصوص شب یلدا...
مامان گیتی و نوه ارشد آرمان خان:
حیف که جای خالی پوریا تا ابد توی این مهمونیا حس میشه... باور کن دیشب واسه یه لحظه دیدمش همونجا که واسه آخرین بار که آمده بود خونمون نشسته بود...
افسوس و صد افسوس...
راستی پسر عمه سمانه (پرهام جان) به دنیا آمده...
رفتیم دیدنش و باهاش خیلی جالب برخورد کردی چون بدون حسادت وقتی بغل بابایی بود اومدی و بوسیدیش... قربون مهربونیت برم
متاسفانه پرهام هم مثل تو زردی گرفته و روز پنجم تولدش بیمارستان بستری شد و هنوز بیمارستانه...
امیدوارم بهتر باشه
این هم دخترم و دسته گل نرگسی که بابایی واسش خریده...
فدات بشم
همیشه به شادی