رویدادهای چند روزه
دخترکم سلام
عزیزم کلی سرم شلوغه و دیر دیر وبلاگت رو به روز میکنم. توی دفتر خاطراتت هم نسبتا با فاصله یادداشت میکنم. ببخش
روزهای گذشته رو دختر نازم اینطور گذروند
شنبه 22 آذرماه اربعین حسینی بود. خوش به حال کسایی که کربلا بودن. جمعه شب یه مراسم عزاداری خودمونی با حضور تعدادی از هنرمندای شهرمون در خونه بابا ناقوس برگزار شد ولی تو خیلی سر و صدا و گریه کردی . یه جورایی احساس میکنم خونه خودمون راحت تری و اگه چند ساعتی دور باشیم بهونه میگیری.
روز اربعین هم که ما رفتیم دیدن دایی پوریا ی عزیز ...بعدش هم با خانواده دایی پیمان رفتیم خوسف.
رفتیم مزرعه کوچیکمون و واسمون شلغم کندن.
رفتیم مزار نصر آباد ( مرقد امام زاده ابولقاسم بن موسی بن جعفر (ع)) همه رو دعا کردیم
تو هم زیارت کردی
خدا جونی مواظب همه نی نی ها باش!!
با مامانی و بابایی
چند روز قبلشم رفتیم مزار دره شیخان و اونجا رو زیارت کردیم.
در این مدت چندتا از دوستاتم ملاقات کردی:
فاطمه هستی خانومی:
آرش کوچولو
که آمدن دیدنت اما متاسفانه آرش جون یه ظرفو شکوند و دستش برید و خیلی غصه خوردیم.
اینم نی نی ها و باباها:
آرش ازونشب بهت میگه گیتای آلش!!!
سوگند جون و یاس گلی رو هم دیدیم!
گیتا:( دخملای عزیز ازین طلف حلکت کنید!!!)
خاله جونی در ماشین!!
دیگه اینکه 27 آذر سالگرد تولد بابا جونه ما هم کیک گرفتیم و به خاطر اینکه تو یه بابای خوب و من یه همسر خوب دارم خدا رو شکر کردیم...
امیدوارم همه خانواده ها کنار هم سالم و خوشبخت باشن.
رویداد دیگه هم اینکه اولین غذای مخصوصت پخته شد! زوده میدونم !!! اما چاره ای ندارم. شیرم خیلی کم شده متاسفانه حتی پزشکت واست شیر خشک تجویز کرد اما باید با قاشق بهت بدم چون شیشه قبول نمیکنی. باور کن این مساله اینقدر مهمه که مامان گیتی نذز کردن!!!
اولین غذات لعاب برنجه که از شیر مادر باید یه خورده غلیظ تر باشه.
تو میل کردی و خوشت اومد!!!
غذای مخصوصت:
مامانی من آماده ام چرا دیر کردی نکنه غذا سوخته؟!!!
نخیرم مامانی من حواسش هسسسسسس!!!!
جمعه شب ساعت 9 جنابعالی به مدت 3دقیقه پستونکتو مکیدی و ننداختیش بیرون منم به شدت ذوق کردم !!
دعا میکنم همه آدمای دنیا سالم باشن. سیر باشن و احساس امنیت کنن.
خانوم گلم دوستت دارم...