آغاز سال 94
سلام شکوفه زندگیم
امروز دوم فروردین94 مصادف با تولدمه!!!
29 سالمه از صبح دارم به این فکر میکنم که کجای این دنیا واستادم و چقدر به اون چیزی که از خودم انتظار داشتم دست پیدا کردم...
به پیر شدن فکر نمیکنم... با اینکه موهای سفید سرم چند وقتیه خیلی زیاد شده...
دخترکم
امسال سال تحویل دلگیری رو رو تجربه کردیم
رفتیم کنار دایی پوریای عزیز و از غم نداشتنش اشک ریختیم ... ساعت 2 صبح رسیدیم سر مزارش چند خانواده دیگه هم آمده بودن تا این لحظه ها رو کنار عزیزای از دست رفتشون بگذرونن.
هر چی بگم از لحظه های سختی که به ما گذشت کم گفتم... یاسمن که دیگه نگو... پارسال کنار باباش بود و ازش عیدی گرفت اما امسال...
تو اولین سال تحویل عمرتو دیدی ... بیدار بودی و آروم بغل بابات...
نتونستم از تو یه عکس خوب بگیرم متاسفانه چون حالی نبود...
خلاصه دخترکم امیدوارم ازین سالای دلگیر دیگه نداشته باشیم و دوباره خانوادمون روحیشونو به دست بیارن.
بعد از سال تحویل آمدیم خونه و استراحت کردیم و ساعت 10 دوباره رفتیم سر مزار دایی و بابا بزرگامون و چند نفر دیگه از آشناها
بعدم رفتیم خونه مامان گیتی و تو اولین عیدیتو از بابا ناقوس گرفتی بعدشم از مامان گیتی و دایی پیام
ساعت 12 هم رفتیم خونه بی بی جون و ایشون هم به شما عیدی دادن. عمه نرگس و عمو حسین رو هم دیدیم.
شب همه خونه مامان گیتی دعوت بودیم. وقتی داریوش و مامانش آمدن جای خالی دایی پوریا بدجور توی ذوق میزد... قلبم درد گرفت. یاد بغل گرفتنش افتادم... لباسای نو و همیشه مرتبش روز عید یاد حرفای خنده داری که میزد
امیدوارم کسی غصه نداشتن و نبودن کسی رو تجربه نکنه و همه سالم و شاد در کنار هم باشن...
سال خوبی داشته باشی