روزمرگی های گیتا
گیتا کوچولوی من سلام
خوشکلم جمعه عصر به اتفاق مامان گیتی و یاسی و بابایی رفتیم خوسف . کنار مزرعه فرش انداختیم و چایی خوردیم . خداروشکر هوا خوب بود و خوش گذشت...
از دیدن مناظر لذت می بردی.
کنار گندمزار!!
بغل بابایی لم دادی!
گیتی جون و گیتا جون!!
دخترکم به شدت به من وابسته شدی و چند لحظه نبینی منو صدات درمیاد!!! حالا که وقت رفتن به اداره است تو هم وابسته شدی خانووووووم
چندتا عکس هم از بازی کردنت میزارم
دالییییییییی!
دوباره دوباره!!!!
راستی یه خبر خوووووب!!!
یه پرستار مهربون که هم مورد اعتمادمه و هم خوش اخلاقه پیدا شد!!! همیطور یهویییی
خدا بهمون لطف داره ازش بخاطر همه الطافش سپاسگزارم...
دیگه مهد نمیری!!!
امیدوارم بهت سخت نگذره و اذیت نشی و با پرستارت بهت خوش بگذره. خداروشکر غذا خوردنت خیلی بهتر شده و صبح تا ظهر زیاد بهونه شیر نمیگیری . همچنان نسبت به شیشه هم بی علاقه ای
امیدوارم خدا بهت کمک کنه
عزیزمی...
دوستت دارم خانومم