عید قربان، خوسف ، عید غدیر واکسن و ...
سلام عزیز دلم
پنج شنبه گذشته عید سعید قربان بود. با مامان و یاسی و خانم دایی یوسف من رفتیم خوسف.
دایی از صبح زود کارا رو کرده بودن و گوسفند رو قربونی کرده بودن و ما که رسیدیم گوسفند طفلی آویزون بود!!!
خلاصه که بابایی موند با دایی که گوشتا رو تیکه کنن و واسه تقسیم آمادش کنن.
ما خانوما هم رفتیم مزار نصرآباد و سر مزار مادر بزرگا و پدر بزرگامون...
مزرعه دایی یوسف هم رفتیم که شما خواب بودی
در ضمن خیلی اذیت میکردی توی راه چون هم شیر میخاستی هم خوابت میامد. منم برای اولین بار همزمان با رانندگی به شما شیر دادم!!!(خیلی خطرناکه) خدا رو شکر اتفاقی نیفتاد .
بعدشم اومدیم خونه و دایی و خانوادشونم آمدن و دیگه خیلی خوب بود. کلی با آرمانی و آلاله جون و یاسی جون و بابایی و دایی جان والیبال بازی کردیم و نهار خوردیم و بعدشم دایی جان رفتن و کم کم ما هم آمدیم بیرجند.
جمعه شب هم رفتیم خونه درسا جون و سارا جون
شما هم کلی راه رفتی و فضولی کردی!! منم دنبالت! مهمونی با نی نی خیلی سخته...
اینم عکسات با مهرداد جون و محمد امین و درسا خانوم نازم...
اینم دختر نازم و بابایی در بند دره!!
این جمعه هم عید غدیر بود:
شب قبلش رفتیم شربت خوردیم و پیاده روی کردیم:
بعدشم بابایی سورپرایزم کرد و دسته گلی که از قبل سفارش داده بود رو به مناسبت هشتمین سالگرد عقدمون به من هدیه داد:
بی بی جون مامان بابایی سید هستن دیدنشون رفتیم همچنین خونه دایی پیام واسه تبریک به خانوم دایی جان که سید هستن.
اینجا خونه بیبی جون به همراه سامان خان پسر عمه نرگس
امروز شنبه شما بعد از گذشت 25 روز بالاخره واکسن یکسالگیتو زدی!!!!
پیش بسوی واکسن:
بعد از واکسن:
خدا رو شکر هنوز تب نکردی و حالت خوبه
دختر برگ گلم امید وارم شاد و خندون باشی
دوستت دارم