برف بازی بهمنی...خوسف...نقاشی...مسواک
سلام دخترک قشنگم
مامان گرفتارتو ببخش خوب؟
آفرین!!
دخترم از اتفاقای این چند وقته بگم. اول اینکه ماه گذشته شوهر خاله عزیزم به رحمت خدا رفتن. روحشون شاد...
ما یه روز واسه برگزاری یه مراسم رفتیم خوسف و بعدشم با دایی پیام رفتیم مزرعه... گل نرگس چیدیم
دخترکم با کمک بابا جونش مسواک میزنه... البته دندونای جلوش داغونن... دندانپزشک گفته فعلا کاری از دستش بر نمیاد... باید سه ساله بشی تا بشه درستش کرد. دکتر گفت این مشکل بخاطر خوردن شیر در خواب بوده.
دخترم یه نقاش شده... نی نی میکشه...عاشق نقاشی هم هست و دوست داره واسش یه ببعی بکشم که داره علف میخوره... یه پیشی که جوجه ها رو نمیخوره چون علی باهاش دعوا میکنه...!!! عوضش ماست میخوره... مزرعه دوست داره بکشه. جشن تولد دوست داره... خلاصه دختر نازم چندتا رنگو هم بلده و خداروشکر پیشرفتش خوبه.
روز جمعه هم ما رفتیم دیدن نه نه جون. پرستار بچگیای من... نه نه عزیز و مهربونم که کلی خاطرات خوب ازش دارم...
دست من و نه نه و گیتا
بعدش با یاسی و مامان گیتی داشتیم میرفتیم خونه که دیدیم به به یه عالمه خدا داره از آسمون نقل میریزه واسمون...
واسه همین ما هم یک ساعتی رفتیم زیر برفا رانندگی کردیم و شعر خوندیم و خوش گذروندیم...
خونه مامان گیتی آدم برفی ساخایم و برف بازی کردیم
اینم از این چند وقته...
خیلی دوستت دارم...