آخرین روز پاییز
سلام عزیز دل مامان
دیروز آخرین روز پاییز مصادف بود با وفات پیامبر (ص) و شهادت امام حسن مجتبی(,)
من و بابایی هم تصمیم گرفته بودیم واسه سلامتی خانوادمون و رفع گرفتاری ها و شادی روح دایی عزیزت شوله زرد بپزیم . امیدوارم خدا قبول کنه.
قبل از اینکه زعفرون بریزیم واسه شما کنار گذاشتم و شما هم خوردی و راضی بودی...
اونجا بود که معنی ((انگشتامو از بس خوشمزه بود خوردم!!)) رو فهمیدم!! آخه همراه قاشق دستتم میخوردی!
وقتی شوله زردا آماده شد !!
شب یلدا بود و من اصلا حال خوشی نداشتم. جای خالی داداشم به شدت حس میشد... یه مراسم روضه هم بعد از نماز توی مسجد برگزار کردیم به یاد با هم بودن های گذشته. وقتی برگشتیم خونه با وجودی که خیلی دلم گرفته بود اما نخواستم از اولین شب یلدات عکسی نداشته باشی. یه سفره کوچولو و چند تا عکس یه نفره از عزیزترینم:
امیدوارم زده و سالم و دلخوش باشی گلکم...