یکسال گذشت
سلام
دخترکم دیروز مراسم اولین سالگرد رفتن دایی پوریا به بهشت بود.
دلتنگشیم برای همیشه.
متاسفانه داریوش واسش یه اتفاق بد افتاد که خدارو شکر بخیر گذشت.. دستش بخاطر افتادن از بلندی و برخورد با گلدون آسیب دید.
خیلی غصه خوریم. اما بازم خدا رو شکر...
خلاصه درگیر مراسم بودیم و بعد هم رفتیم بیمارستان دیدن داریوش
اللهی بمیرم. طفلکی بی قرار بود و حق هم داشت... آوردمش توی حیاط بیمارستان که گیتا و آرمان و آلاله و آبجی یاسمن رو ببینه. کلی روحیش عوض شد...
من بخاطر گیتا مجبور بودم برم.
دیشب عمل شد و خدارو شکر بهتره و تا ظهر مرخص میشه.
از خدای مهربون سلامتی و عاقبت بخیری برای همه نی نی ها و مخصوصا داریوش نازم خواستارم.
اینم عکسای دیدار گیتا و داریوشی:
چند تا عکس که این چند روزه گرفتم رو با توضیحاتش میزارم:
اولیش نشون میده شما یه کار جدید یاد گرفتی :
آماده برای کله ملق!!
از نمای دیگه:
باز کردن کمدات که خیلی رو اعصابمه!!! کلی به هم میریزی همه چیو!
خیلی چیزا رو کشف میکنی که به وقتش ازش استفاده نکردی و الان تازه فیلت یاد هندوستان میکنه!!!
ژستشو ببین!!
دستت به کلید برق میرسه و لوستر روشن و خاموش میشه!!!
اینم علامت تعجبت!!!
این عکسا مربو.ط به قیافه بی حوصله دخملمه:
خوابالو:
تازه دخترم چشم میزاره و دالی دالی میکنه:
(الکی!!!)
چند روز پیش به یاد گذشته دورتو پر از کوسن کردم که مثلا سر جات بشینی و البته نیفتی !!
زهی خیال باطل :
ثانیه ای بعد:!!
همیشه شاد باش دخترم
دوستت دارم