این چند روز
سلام گیتای من
هر روز بیشتر از دیروز به این حقیقت می رسم که آمدن تو به زندگی ما یک معجزه بود. اگه نبودی ما نا امید بودیم... مامان گیتی هر روز اینا رو میگه و خدا رو شکر میکنه.
به یمن حضور تو ما این چند وقته رو درگیر بازدید از دوستان و فامیلمون بودیم که زحمت کشیدن و تشریف آوردن منزلمون
همین رفت و آمد کلی روحیمونو عوض کرده.
تازه هفته پیش هم هر روز مهمون داشتیم. چند تا از کوچولوهای مهمونمون:
ایشون آقا سید علی هستن
پسر دوستم رعنا جون
این پسر ناز هم سامیار جون پسر دوستم الناز جان
سامیار میخواست تو رو ازم بگیره و مثل عروسک باهات بازی کنه... همش میگفت گیتا رو بده بازی کنم!!
یه روز که خونه دایی پیمان بودیم مامان گیتی تو رو روی پاهاش گذاشت که بخوابی همون موقع یگانه جونم خوابش گرفت و طفلی مامان گیتی دونفریتونو خوابوند... فداتون بشم خوشکلای من
این عکس رو وقتی مشهد بودیم گرفتم .گفتم بذارم یادگاری
اولین بارونی که تو دیدی...
عزیزم امیدوارم شاداب و سلامت باشی
به امید روزهای خوب
میبوسمت