هفت سال گذشت...
میوه ی زندگیم سلام
امروز 7 دی ماه 93 هفتمین سال از روز عقدکنون من و مهدی میگذره...
اتفاقای زیادی افتاده، خوشی ها و ناخوشی ها هم زیاد بوده اما خدا رو شکر که هنوز با همیم و خدا رو خیلی شکر که امسال یک فرشته کوچولو هم زیر پر و بالمون داریم... یه فرشته از جنس امید و عشق...
امروز اولین اسباب بازیتم خریدیم!!( البته اولین اسباب بازی که خودتم حضور داشتی) از همون اسباب بازی فروشی که من سالها پیش وقتی هنوز کوچولو بودم هروقت از جلوش رد میشدم دست مامان گیتی رو به طرفش میکشیدم. فروشندشم هنوز همون آقای زمان ما بود که البته پیرتر شده بودن!!! اسباب بازی فروشی الهام ...یاد روزهای بیخیالی کودکی بخیر. امیدوارم قدر کودکیتو بدونی و کودکی کنی...
این روزا هم که داریم نزدیک میشیم به امتحانات. کلی عقبم از درس!!! داغووووووووووووووووون!!! اساسی مشکل دارم
این ترم باید هر طور شده درسام تموم شه تا برای ترم بعد فقط درگیر پایان نامه باشم. خدا خودش کمک کنه .
خوب الان دیگه وقت خوابه. امشب نمیدونم چته هر ده دقیقه یه بار بیدار میشی حدسم اینه که دل درد باشی. امیدوارم بهتر بشی و تا صبح خواب خوبی داشته باشی
دوست دارم