آخرین روزای آبان 94
سلام عزیز دل مامان
امیدوارم سالم و دلشاد باشی
روز پنج شنبه 28 آبان تولد دایی پیام عزیز بود. خونشون مهمون بودیم و شما هم با دختر دایی مهربون و پسردایی عزیزت بازی کردی!
تولد دایی پیام مبارک. امیدوارم زنده و سربلند باشه و سایش بالای سرمون مستدام...
خوب صبح جمعه هم ما سه نفر و بابا ناقوس مامان گیتی و یاسی جان رفتیم رچ... هوا خنک بود اما مناظر اینقدر زیبا بودکه سرما رو میشد بیخیال شد...
زیر کرسی نشستیم و چایی خوردیم:
آتیش روشن کردیم چایی آتیشی و سیب زمینی کلوخی خوردیم!!
نهار هم نون جوش غذایی بسیار خوشمزه که خیلی وقت بود نخورده بودم رو نوش جان کردیم...
خدارو شکر که روز بسیار خوبی رو تجربه کردیم... کاش همه بودن و بیشتر خوش میگذشت...
دختر نازم امشب نقاشی با مداد رنگی و کتاب نقاشی رو تجربه کردی اما یکمی خوابالو بودی واسه همین زیاد کارت طول نکشید!!
گیتا جان سر جات بند نمیشی مادر!! خیلی کم یجا مستقر میشی واسه همین دیروز که دقیقه ای روی پاهای من نشستی واسم خیلی جذاب بود و از بابا خواستم این لحظه رو ثبت کنه!!!
خیلی خوشحالم ازینکه تو دخترمی...
سربلندو خندون باشی نفسم