گیتاگیتا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

گیتاجون

یک ماه از تولد دخترم میگذره و تو نیستی

داداش گلم کاش هنوز در جمعمون بودی سالم... مثل اونوقتا که با حرفای شیرینت همه رو میخندوندی با صدای قشنگت منو صدا میزدی... کوثری... دلم تنگته روزا میان و میرن اما داغت روز به روز تازه تر میشه... از هرجا که رد میشیم یاد تو می افتیم. دربارت حرف میزنیم و گریه میکنیم ما رو ببخش که ... کاش هنوز 4 نفر بودیم... ...
16 مهر 1393

یک ماهه تو اینجایی...

سلام دختر مهربونم گیتایی امروز یک ماه از آمدنت میگذره چه زود گذشت... پر از لحظه های شیرین  و البته وقتایی که مریض بودی پر از لحظه های تلخ باید بگم هنوز زردی و بهت میگم زردآلو نمیدونم چرا اینقدر طول کشید... خدا کنه زودتر خوب بشی 2 روز پیش یه آزمایش خون ازت گرفتن تا دلیل زردیت مشخص بشه. درجه بیلی روبین خونت زیاد بد نبود شده بود 12 آخی وقت گرفتن خون ازت کلی مامانی و بابایی غصه خوردن!! البته تو خیلی صبوری کردی نازم. امروز هم نوبت دکتر داری تا ببینیم چی میشه   باید کم کم  خوردن شیر با شیشه رو امتحان کنی آخه من کلاسام شروع شده و گذاشتن تو بدون غذا خیلی نگران کننده است. امروزم اولین جلسه اییه که ...
16 مهر 1393

چندتا از عکسای گیتا کوچولو

سلام عسلم امروز میخوام چندتا ازعکساتو بذارم اولیش وقتیه که شما رو میبرن تا لباس تنت کنن اینا هم اولین عکسایی که من ازت گرفتم وقتی داشتیم حاضر میشدیم تا از بیمارستان بریم خونه پاهای کوچولوت: دستای کوچولوت: گیتا کوچولو: اولین حضورت در اتاقت: شناسنامه خوشکلت که در روز پنجشنبه 93/6/20 صادر شد. و اما روزای سخت بیمارستان که یه عمر گذشت... اومدنت به خونه... خوش آمدی چندتا از عکسات با نی نی های فامیل: اولیش با داریوش کوچولو پسر دایی پوریای عزیز: یگانه کوچولو دخمل دایی پیمان جون حسین جون پسر دختر عمه من و ابوالفضل جون که پسر پسر عمه منه: نیایش کوچ...
3 مهر 1393

آمدنت امید آورد و عشق متولد شد...

سلام دختر یکدانه من امروز هفده روز از آمدنت میگذره ببخش که نتونستم سر بزنم و برات بنویسم. نمیدونم از کجا شروع کنم... از صبح تولدت شروع میکنم و تا جایی که بشه مینویسم و ادامش میمونه واسه بعد... صبح یکشنبه شانزدهم شهریور ماه 93 مصادف بامیلاد امام مهربونی ها امام رضا(ع) من و بابایی و مامان گیتی و یاسی جون کم کم حاضر شدیم تا به سمت بیمارستان حرکت کنیم. قبل از بیمارستان به اصرار من رفتیم سر مزار دایی پوریای عزیز و ازش خواستم واسمون دعا کنه و خداحافظی کردم... دلم حسابی گرفته بود ساعت حدودا 8 رسیدیم بیمارستان بوعلی و تا کارای پذیرش انجام شد یه کم طول کشید. خلاصه برای آخرین بار صدای قلب مهربونت رو از توی دلم گوش دادم و به اتاقی که از ...
1 مهر 1393

آخرین شب

دلم گرفته بیشتر از هر غروب دیگه ای حس میکنم فردایی نیست نمیدونم شاید همه اینطورین شبای زیادی رو تو در وجود من بودی و من حست میکردم روزای زیادی رو به عشق تو میخندیدم و شاد بودم گیتا جان امید وارم فردا با تو باشه تویی که سالم و شادابی و همه رو دعوت به امید میکنی تموم کسایی که غم چهرشون رو تکیده کرده ... امیدوارم خدامثل همیشه هوامونو داشته باشه دختر کوچولو اگه ندیدمت منو حلالم کن و ببخش خدا همیشه حافظت باشه
15 شهريور 1393

پوریای عزیزم باور رفتنت محال است

دخترم امروز سیزدهمین روز از رفتن دایی عزیزت به بهشت میگذره... و خدا چه موهبتی رو نیامده از تو گرفت... دخترم داداش عزیزم مثل یه پرنده پر کشید و برای همیشه از کنارمون رفت. با اینکه من و دیگران باورمون نمیشه اینقدر رفتن ساده ای داشته باشه... جمعه ظهر در حالیکه ما منتظر بیدار شدن پوریا بودیم تا پس از یه شب پر از درد در کنار هم نهار بخوریم وقتی بابا پتو رو از روی صورت مهربون پوریا کنار زد دیدیم پوریا راحت تر از همیشه و بدون درد خوابیده... داداشم اونقدر آروم خوابیده بود  که تا وقتی مامور اورژانس نگفت رفته ما باورمون نمیشد... صورتشو بوسیدم گرم گرم بود...خیلی سخت میگذره لحظه های نبودنش. نشنیدن صداش حس نکردن گرمای دستای لرزونش و ندیدن ت...
12 شهريور 1393

دلتنگتم کوچولو

سلام دختر کوچولوی من عزیزم حسابی داری توی دل من بالا و پایین میپریا!!  با اینکه واسه بغل گرفتنت لحظه شماری میکنم اما این روزها داره تموم میشه و مطمئنم دلتنگ این لحظه ها میشم! از اتاقت بگم که بیشتر کاراش تموم شده و فقط یه خورده تزئیناتش مونده بعضی از وسایل اتاقت مثل سرویس خواب و قنداق فرنگیتو بخاطر رنگش مجبور شدم عوض کنم و یه روتختی جدید واسه تختت سفارش بدم چون هم اندازش و هم رنگش به تختت نمیومد یه کیک پوشکی خوشلم درست کردم واست ایشالله دفعه بعد که بیام بخوام بنویسم عکسای سیسمونیتو میذارم. به امید اینکه بعدا از وسایلت استفاده کنی و لذت ببری. خاله زهرا دوست عزیزم هم بعضی اوقات یه سری میزنه و توی چیدن وسایل کمکم میکنه. دستش ...
26 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیتاجون می باشد