گیتاگیتا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

گیتاجون

وسایلت کم کم میرسن!!!

سلام پرنسس کوچولوی من دخترکم ببخش که دیر دیر سر میزنم!! نمیدونم قصه ی خرید سیسمونیت به کجا ختم میشه!! توی چند وقت اخیر خیلی من اذیت شدم راستش همونطور که قبلا گفتم من سفارش  تخت و کمدت رو به ساحل چوب داده بودم و واقعا هم از سرویسست خوشم میامد... تا اینکه دو هفته پیش از نمایندگیش تماس گرفتن و گفتن سیسمونی کمد سفید نداره!!! گفتن یا طوسی یا هم یه سرویس دیگه انتخاب کنین. منم خیلی ناراحت شدم چون میخواستم یه سرویس نوجوان بردارم و ساحل چوب سرویسای نوجوان دخترونش فقط دوتاست!!!! دیگه مجبور شدیم قرارداد رو کنسلش کنیم و من و بابایی با غصه دنبال یه سرویس دیگه بگردیم. گشتیم و گشتیم تا اینکه سایت محصولات آسوریک رو پیدا کردیم و از یه ...
16 مرداد 1393

سی و دومین هفته با تو بودن

سلامممممم کوچولوی دوست داشتنی من امیدوارم که حالت خوب باشه امروز که واست پست میذارم آمدم اداره... باید یه چند روزی رو بیام و امروز رو به اتفاق بابا مهدی اومدیم شهرستان چون من نمیتونستم با هر وسیله ای خودمو برسونم محل کارم بابایی مجبور شد مرخصی بگیره و منو برسونه امیدوارم مدت زمان آمدنم طولانی نشه البته. طفلی بابایی زبون روزه خیلی واسش سخت بود صبح زود  رانندگی کنه چون دیشب هم استراحت کافی نکرده بودیم و درگیر کارای خونه بودیم. باید کم کم واسه ورودت آماده میشدیم و از مرتب کردن انباری و کمد ها شروع کردیم... خوب جونم واست بگه توی این هفته بعد از حدود دو ماه رفتیم سونو گرافی. خوشکلم الان 32 هفته هستی و وزنت هم 1900 گرمه... د...
1 مرداد 1393

سلام کوچولوی ملوسم

سلام کوچولوی ملوسم خوبی؟ دیشب دایی پیام سوغاتی شما رو آوردن یه ساک دستی کاربردی و پر از جا که من با دیدنش خیلی خوشحال شدم و مطمئنم تو هم خوشت اومده! واسه منم یه ست کیف خیلییییییی شیک آوردن که واقعا زیباست دستشون واقعا درد نکنه حسابی ما رو شرمنده کردن واسه بابایی هم کت شلواری و پیراهن آوردن که به بابایی خیلی میاد. عکساشو میذارم واسه یادگاری ...
6 تير 1393

آمدم... پر از انرژی...

یه سلام خوشحال!! مامانیت دوباره اومد عزیزم این چند وقته همونطور که قبلا گفته بودم امتحانای این ترم از 19 خرداد تا 2 تیر منو حسابی گرفتار کرده بود... خدا رو شکر که همش خوب شد. البته نمره ها اعلام نشده!!! روز آخر هم با چند تا از دانشجوها رفتیم کوه و دور هم کلی خوش گذروندیم! دیگه اینکه دایی پیام عزیز هم با خانوادش رفته بودن مکه و دیروز هم مراسم استقبالشون بود خدا رو شکر که به سلامتی برگشتن و همه فامیل دور هم جمع شدیم و خوش گذشت.  مامان گیتی استرس شدیدی واسه خرید سیسمونی شما داره! همش میگه میدونم آخر گیتا به دنیا میاد و شما هنوز وقت ندارین واسه خرید!!! خوب منم که در جو گیر شدن استعداد زیادی دارم همش با بابایی راجع به سیسمو...
4 تير 1393

سلام به تو که عزیزترینی

سلام به تو که عزیزترینی این روزا خیلی گرفتارم. ایام امتحاناست و هفته گذشته هم درگیر کلاسام بودم. از خستگی های این چند وقته خیلی کلافه ام. از هفته آینده میخوام مرخصی بلند مدتو شروع کنم واقعا آمدن به اداره توی شرایط من فوق العاده سخته. کاش حداقل یه جایی بودم که مسیر اذیتم نمیکرد... دیروز بافتنی هایی که واست سفارش داده بودم رسید و کلی خورد توی ذوقم!! راستش رنگاش اون چیزی نبود که من میخواستم و اندازه های تل هاش خیلی کوچولو بود. البته بابایی کلی خوشش اومد و تعریف کرد و گفت مگه سر گیتا چقدره که تو میخوای تل گنده بزنی واسش! در کل عدم رضایتم رو اعلام میدارم! هرچی از سایت نی نی لازم خوشم اومد از این سایت... عیب نداره مامان گی...
11 خرداد 1393

بابایی رفت سفر

سلام خانوم کوچولوی خواستنی من خوبی؟ عزیزم امروز دوم خرداد بابایی واسه اولین بار از وقتی که تو توی دلمی ،رفت سفر و من و تو تنها موندیم عیب نداره ناراحت نباش زودی میاد!!! مامان حوری باید میرفتن تهران که دکتر ویزیتشون کنه. واسه همین بابایی همراهشون رفت! قبل از رفتن هم تقویمی که از ایام بارداریم آماده کرده بود رو زد به در اتاقت خوب امیدوارم با خبرای خوب برگردن. گیتا جان من این مدت زحمتم میفته گردن مامان گیتی و بابا ناقوس. امیدوارم باعث زحمتشون نشم. البته میدونم از بودن در کنارم خیلی خوشحال میشن چون این حس دو طرفه است!!! ضمنا کلی از درسام مونده و من فوق العاده در درس خوندن تنبل شدم. خدا عاقبت این ترم رو بخیر کنه! ...
2 خرداد 1393

سلام تپل

سلام تپلی مامان عزیزم دیروز رفتم سونوی سلامت دادم. خانم دکتر که سونو رو انجام دادن گفتن: جنابعالی تپلی تشریف دارین و وزنتون از سنتون یه هفته بیشتره! البته آب دورت هم مختصری از نرمال بیشتر بود. دکتر گفت شاید قند داشته باشم. وای اینقدر دعا کردم که اینجوری نباشه. واقعا زندگی سخت میشه... دیروز اصلا از نظر روحی احوال خوشی نداشتم. خیلی داغون و حساس بودم. الان چند وقتی هست که اینجوریم. بس که خسته ام خلاصه با این احوال رفتم سونوگرافی . با دیدن تو که بسیار شیطون بلا هم بودی و یه عالمه تکون میخوردی ، دلم آروم گرفت. وقتی توی تصویر میدیدمت که داری دستتو تکون میدی همون لحظه زیر پوستم حست میکردم. دوس داشتم دستگاه سونوگرافی رو ببرم خونمون!!!...
31 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیتاجون می باشد