گیتاگیتا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

گیتاجون

گیتا چی میگه؟

سلام دختر کوچولوی من خیلی پیشرفت داره ماشالله یه سری کلماتی میگه یا یه سری واکنشای خوبی نشون میده به سوالای ما: کلماتی که میگه: مامان ، مامانی بابا دادا (داداش) مه مه : غذا  به به    پ پ آب تیتا: گیتا ای چیه: این چیه؟ من:ببعی میگه    گیتا: بع بع من: هاپو میگه؟   گیتا: هاپ هاپ گاوه میگه؟ گیتا: ما ما دتی: دالی، کی چیزایی که ازت میخوام رو میاریشون وسایلی که بهت میدم تا بگذاری سر سفره رو هم میبری لباساتو کامل میشناسی و هرجا باشن سریع برشون میداری و میگی تیتا یعنی مال گیتاست اعضای بدنت رو در حد دست و پا و چشم و دهان و بینی تشخیص میدی و به ما نشونشون میدی...
24 آبان 1394

گیتای 14 ماهه من

سلام فرشته کوچولوی من چند روزی از چهارده ماهگیت میگذره و من شرمندتم که وقت نکردم زود سر بزنم و مطلب بنویسم واست دیروز دوستای مهربونت و مامانا و مامان بزرگاشون اومدن خونه ما و خوش گذشت:     وکلی بازی کردید:       بعضی اوقات با دوستات دعوا هم میکنی مثل شنبه شب که امیر محمد خاله سمانه اومده بود خونمون و طفلی امیر با گریه رفت:     چند تا عکس از دختر نقاشم:     البته فقط نقاشی نیست:       خیلی وقتا گیتا از عکاسی مامانش خسته میشه و اعتراض میکنه:   امشب هم گیتا جون اول...
19 آبان 1394

سفر به کرمان

فرشته نازم سلام روز دوشنبه عصر خانواده کوچولوی ما به اتفاق مامان گیتی و یاسی جون به کرمان سفر کردیم... راه طولانی و خسته کننده ای بود و آخراش بابایی هم خوابش میومد. بعد از رسیدن به کرمان حدود دو ساعت طول کشید تا مهمانسرا رو پیدا کردیم و کلی خسته شدیم!! ساعت 2 شب بود که خوابیدیم و صبح زود بیدار شدیم و شال و کلاه کردیم و رفتیم باغ شازده ماهان صبحونه خوردیم و از فضای قشنگش با آب و هوای عالیش کمال لذت رو بردیم. کلی توریست استرالیایی هم آمده بودن و تو هم با شیطونیات توجهشونو جلب کردی و سوژه عکساشون شدی...     این جا نگران مرغابی ها هستی!!!         ...
9 آبان 1394

تاسوعا و عاشورای 94

سلام به گیتا خانومی فرشته من امسال تاسوعا و عاشورا در کنار هم در مراسم عزاداری شرکت کردیم:   شب عاشورا مراسم هفت منبر همراه با یاسی جون:     بابایی که توی هیئت زنجیر میزد رو دیدیم و بابا شما رو برد توی دسته عزاداری یه دوری داد!!     روز عاشورا هم رفتیم سر مزار دایی پوریا و ازونجا واسه مراسم ظهر عاشورا رفتیم خوسف:     مراسم بیل زنی خوسف: کشاورزای خوسفی ظهر عاشورا بیل هاشونو به هم میزنن و صداش یادآور به هم خوردن شمشیر ها در کربلاست:           و دایی جون و گیتا گلی   دختر نا...
9 آبان 1394

مراسم شیر خوارگان حسینی و روزهای گیتا جونی

سلام فرشته من روز 24 مهر ماه مصادف با دوم محرم مراسم شیر خوارگان حسینی برگزار شد و مثل پارسال شما در مراسم حضور پیدا کردی... البته پارسال مامان گیتی و یاسی جون بودن و شما هم کوچولو بودی و کنترلت آسون بود... اما امسال تنها بودم و تو هم که کلی فضولی(( به قول بابایی کنجکاوی)) کردی و خلاصه بیشتر از نیم ساعت نتونستم اونجا باشم... چندتا عکس گرفتم اما زیاد با کیفیت نیستن: اولش لالا بودی و همه چی امن و امان بود...       خونه مامان گیتی و باغچه پر از گلای داوودی که بابا ناقوس زحمت کاشتش رو کشیدن... چای پاییزی رچ: دو هفته گذشته شما از مبل رفتی بالا واسه اولین بار: البته ببخشی...
26 مهر 1394

پاییزه پاییزه برگ درخت می ریزه...

سلام دخترکم امروز با بابا ناقوس و یاسی جون رفتیم رچ... چه هوایی... چه طبیعتی... خدایا شکرت که میتونیم این همه زیبایی رو حس کنیم و هوای پاکی رو نفس بکشیم... دختر کوچولوی من کلی بازی کرد... توی برگای زرد خش خشی نشست و مامانشو با شیرین کاریاش کلی به وجد آورد...                 عشق من خدا یارت... ...
17 مهر 1394

یک یک یک یک

فرشته نازم در این لحظه شما یک سال و یک ماه و یک روز و یک ساعتته!!! همیشه یکی گیتای نازم...
17 مهر 1394

سیزده ماهگی گیتا خانوم وروز کودک

سلام دخترکم امروز سیزده ماه از ورودت به دنیا میگذره از بودنت شادم روز جهانی کودک هم امروزه که به تو و همه نی نی های دنیا تبریک میگم. امیدوارم همه سالم و خوشبخت باشن. اول میخام یه خاطره بامزه تعریف کنم: سه شنبه شب کلاس داشتم. شما و بابا هم با هم رفتید دور دور و پارک و... وقتی از کلاس آمدم دیدم پدر و دختری دم در دانشگاه منتظرم هستند و دخترم منو که دید دستشو داد به من و باهم پیاده روی کردیم!!!! خیلی حس قشنگی بود! همون شب من مشغول کارای خونه بودم که دختری کلی نق نق میزد وقتی دید من سرم گرم کارامه، با صدای بلند گفت بیا بیا بیا و رفت توی اتاق خواب و پتوشو از روی تخت برداشت و همونطور ادامه داد بیا بیا!! حس کردم بزرگ شدی و با خودم چند ...
15 مهر 1394

عید قربان، خوسف ، عید غدیر واکسن و ...

سلام عزیز دلم پنج شنبه گذشته عید سعید قربان بود. با مامان و یاسی و خانم دایی یوسف من رفتیم خوسف. دایی از صبح زود کارا رو کرده بودن و گوسفند رو قربونی کرده بودن و ما که رسیدیم گوسفند طفلی آویزون بود!!!     خلاصه که بابایی موند با دایی که گوشتا رو تیکه کنن و واسه تقسیم آمادش کنن. ما خانوما هم رفتیم مزار نصرآباد و سر مزار مادر بزرگا و پدر بزرگامون...   مزرعه دایی یوسف هم رفتیم که شما خواب بودی در ضمن خیلی اذیت میکردی توی راه چون هم شیر میخاستی هم خوابت میامد. منم برای اولین بار همزمان با رانندگی به شما شیر دادم!!!(خیلی خطرناکه) خدا رو شکر اتفاقی نیفتاد .   بعدشم اومدیم خو...
11 مهر 1394

دوباره تولد

سلام گیتا جووونی عزیز دلم یکشنبه شب رفتیم خونه خاله زهرا مامان آرش جون خاله زهرا نتونسته بود بیاد تولدت واسه همینم ما یه دونه کیک گرفتیم و با کلاه و بادکنک به اتفاق مامان گیتی و یاسی جون رفتیم خونشون یه اتفاق جالب اونجا افتاد: دختر عمه آرش جون هم  مهمون بود و تولدش بود و کیک بهونه ای شد واسه گرفتن تولد زهرا خانوم! خدارو شکر خوش گذشت! اینم عکساش آرش جون و گیتا گلی:   تولد تولد تولد یهوییتون مبارک: گیتا جونی با زهرا جون وداداشیش: قربونت برم خوشکلم محمد صالح و گیتا پیاده روی یهویی گیتا جونی و باباش:       امروز هم تولد آرمان عزیزم...
31 شهريور 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیتاجون می باشد