گیتاگیتا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

گیتاجون

تعطیلات

سلام. دخترک نازم این چند روز تعطیل بودیم و باهم روزای خوبی رو گذروندیم... روز سه شنبه با مامان گیتی رفتیم خوسف. حتی خونه نرفتیم و نهارمونم توی مزرعه خوردیم...               روز بعد رفتیم رچ. البته چون هوا سرد بود مامان گیتی نیومد. زیاد ازت عکس نگرفتم بیشتر از خودم عکس گرفتم:     پنجشنبه هم که من و مامان گیتی و خاله صدره و فرزانه و یاسی رفتیم بهلگرد... جمعه صبح هم رفتیم حلیم خریدیم و با هم رفتیم بند دره خوش گذشت. یکم پیاده روی کردیم و صبحونه خوردیم. خداروشکر واقعا هوا عالیییی بود:       ...
13 آذر 1395

سلام پاییز زمستونی!(گیتا و اولین برف)

سلام ناز ناز مامان. دخترک قشنگ و خانومم خیلی ازت عذرخواهم که دیر دیر وبلاگتو به روز میکنم. عشقم اینو بدون دلم واست میتپه. صبحا وقتی خوابی ازت جدا میشم و غروب وقتی بازم خوابی می رسم خونه. ببخش گلم. امیدوارم بهت در نبودم خوش بگذره و اذیت نشی... فرشته کوچولو جمعه پنجم آذر 95 تو اولین دونه های سپید برفو دیدی... خیلی زیبا بود... خدا رو شکر میکنم که بالاخره بارید اونم روز جمعه که میتونستیم کنار هم برف ببینیم صبح بابایی بیدارم کرد و گفت پاشو پاشو... بریم دخترمون اولین برف زندگیشو ببینه!! سریع حاضر شدیم و با هم رفتیم حلیم خریدیم. متاسفانه یاسی گلی امتحان قلمچی داشت و نمیتونست ما رو همراهی کنه. خلاصه رفتیم بند دره. یه جای خوب ماشینو پارک ...
7 آذر 1395

خیلی وقته نیومدم!!!

سلام قند و عسل مامانی. امیدوارم خوب و خوش و سالم باشی. وقت نمیشه زود زود سر بزنم. یاد قدیما بخیر که هر دو سه روز یبار پست میگذاشتم و ... چند وقتی مرخصی بودم اما عملا کار مفیدی انجام ندادم... مسافرت هم نرفتیم و در کل حیف مرخصی هام که تموم شد... مجبور شدم بیام شهرستانی که قبلا کار میکردم. از این بابت فوق العاده ناراحتم و دوست ندارم بیام اینجا... اما دریغ که مجبورم... خوب ولش کن بیا حرف خوب بزنیم... هفته گذشته تاسوعا و عاشورای حسینی بود و ما هم رفتیم خوسف و شب ها هم بیرجند بودیم خداروشکر که لحظات خوبی رو گذروندیم روز جمعه 16 مهر هم مراسم شیرخوارگان حسینی با یگانه جونو مامانش بودیم... اینم بگم که بر عکس سالهای گذشته اصلا ...
24 مهر 1395

گیتا گلی دو سالشه!!!

سلاااام دختر کوچولوی دو ساله من فرشته نازم خدا رو سپاسگزارم که دختر ناز و مهربونی چون تورو نصیبم کرد... امیدوارم سالها سلامت و خوشبخت و شاد زندگی کنی و در کنار هم لحظه های خوبی رو تجربه کنیم... از خدا برای همه بچه های دنیا امنیت و سلامتی و بهروزی آرزو میکنم..... فرشته نازم امسال یک جشن خیلی کوچولو ولی زیبا رو کنار عزیزانم مامان گیتی و یاسی جونو و بابایی و تو تجربه کردم... یک جشن یهویی ولی زیبا... جای همه افراد خانواده خالی بود...   فرشته نازم جلوی در ورودی شمس العماره همراه با بادکنکای تولدش:       و جشن کوچولوی ما: دختر کوچولو،مامان کوثر و مامان گیتی   ...
23 شهريور 1395

دومین همزمانی میلاد امام رضای مهربون و تولد گیتای نازم...

سلام دختر کوچولوی دو ساله قمری من!!! فرشته خوشکلم تولدت مبارک... خیلی خوشحالم که کنارمی. زندگی بدون تو رنگی نداره و خدا مثل همیشه در حق من لطف کرد که تو کنارمی... سپاس خدای بزرگ... سپاس خیلی وقته به وبلاگت سر نزدم... خیلی عذر خواهم... اما بالاخره قسمت شد و آمدم. خیلی حرف نگفته هست... هرچی یادم بیاد مینویسم و اگر مطلبی جا موند عذر میخام... هفته گذشته واسه من یک روز خوب داشت. دانش آموزای سال 65 بابا ناقوس دور هم جمع شدن و بابای من رو هم دعوت کردن تا ازش قدردانی کنن. سال 65 همون سالی بود که من به دنیا اومده بودم. از خوندن یادگاری هایی که بابا ناقوس توی دفتر دانش آموزانش نوشته بود فهمیدم از وجود من قند توی دلش آب میشده!!! الهی ...
25 مرداد 1395

بدون عنوان

دخترکم سلام رمضون تموم شد و عید فطر اومد ... انشالله همه طاعاتشون قبول باشه... صبح عید ما خواب موندیم متاسفانه و به نماز نرسیدیم! بعد از اینکه حاضر شدیم و لباسای خوشکلمونو پوشیدیم رفتیم خونه مامان گیتی و بابا ناقوس و بعد از تبریک و صرف صبحانه همگی رفتیم سر مزار دایی پوریا و عید رو به پوریای عزیزم تبریک گفتیم. بعد ازونجا رفتیم خونه دایی بزرگم و اونجا هم فامیلو دیدیم و خوش گذشت. بعد هم خونه مامان بابایی رفیم و عید رو تبریک گفتیم و ظهر هم خونه خودمون بودیم و در کل روز خوبی بود... فرداش هم رفتیم رچ... بعد از چند باری که رچ رفته بودیم و از باغ بیرون نیومده بودیم رفتیم یه دوری اطراف زدیم... متاسفانه آب کم بود و واقعا دلم سوخت... امیدوا...
23 تير 1395

این روزها

سلام دختر نازم این روزا که داری به دوسالگی نزدیکتر میشی کلی خانوم تر شدی ماشالله کلی پیشرفت داری و من هر روز شاهد بهترین لحظه های عمرم هستم... کلی حرفای خوشکل بلدی و هر چیزی که میگیم زود بیانش میکنی... حالا شاید دقیقا عین اون کلمه رو نگی اما سعیتو میکنی و این قابل ستایشه... چند وقتی بود مریض شده بودی و شبا خواب از سر مامان بابا میبردی... ماه رمضونه و همینجوریشم کم خواب بودیم که حالا بیشتر هم شد!! البته خدا رو شکر دو روزه بهتری از یکماه قبل از عید دستشویی میری و میگفتی جیش داااا!! البته الان کامل میگی مامان بابا جیش دارم!! من هنوز پوشکت میکنم ... نمیخام خیلی اذیت بشی!! البته از اتفاقایی که ممکنه در نبود پوشک هم بیفته میتر...
10 تير 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیتاجون می باشد