گیتاگیتا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

گیتاجون

گیتای دو ماهه من

دختر کوچولوی من سلام امروز 16 آبانه دو ماهگیت مبارک عزیزم دیگه واسه خودت خانومی شدی! امروز واسه اولین باربه بابایی گفتی اااااااغغغغغغوووووووووووووو قربونت برم خانومی! دیگه وقتی باهات صحبت میکنیم با دقت خیره میشی و بعد از چند لحظه لباتو به اشکال مختلف در میاری که تو هم مثل ما صحبت کنی... وای که چقدر منتظر اونروزم همدم من... رنگ چهرت هم کم کم از زردی داره در میاد خداروشکر روزای اول تولدت رنگ پوستت خیلی سفید بود اما الان سبزه شدی!!! سبزه با نمک مامانی قیافتم که کپی برابر با اصل بابایی!!!! دخترا همه جوره بابایی هستن دیگه! هوا نسبتا سرد شده و ما با پوشیدن کلاه شما خیلی مشکل داریم!!! تا کلاه سرت میکنیم کلی گریه میکنی! آخه د...
16 آبان 1393

تاسوعا و عاشورای امسال با تو و بدون پوریا

سلام گیتای من دلمون گرفته عزیزم دل هممون یاد روزایی که همه با هم بودیم  بخیر... امسال تاسوعا و عاشورا یه هوای دیگه داشت. غم پوریا روی سینمون بد جور سنگینی میکنه. خدا به دادمون برسه... روز تاسوعا ما و مامان گیتی و یاسی رفتیم سر مزار پوریا. یه دسته عزاداری آمدن و واسه پوریا حمد و توحید خوندن و واسش طلب مغفرت کردن. خیلی دلم سوخت  پوریا بینشون نیست که مثل زمانی که سالم بود زنجیر بزنه و حسین حسین بگه...     ازونجا هم رفتیم خوسف. سر مزار مادر بزرگا و پدر بزرگا خدا همشون رو رحمت کنه بابایی هم که از صبح میرفت عزاداری عصر از خوسف برگشتیم و مامانی و یاسی رفتن روضه ما هم آمدیم خونه تا شب که باز ...
14 آبان 1393

ایام عزاداری

سلام کوچولوی نازم امسال محرم یه جور دلتنگی عجیبی واسه من و خانوادم داره... کلا مناسبت های مختلف آدمو یاد کسایی میندازه که سالهای پیش کنارمون بودن و الان نیستن و صد افسوس... یاد همه رفتگان بخیر مخصوصا داداش عزیزم که جای خالیش در هر لحظمون احساس میشه عزیزم امسال اولین محرمتو داری تجربه میکنی. چهارشنبه 7 آبان بابایی یه دست لباس سبز کوچولو با 2 تاسربند واست خرید که روز جمعه در مراسم شیرخوارگان حسینی شرکت کنی. من جمعه کلاس داشتم از 8 تا 12 اما کلاس 10 تا 12 رو نرفتم!!!! با مامان گیتی و یاسی و بابا رفتیم حسینیه جماران. ما تقریبا دیر رسیدیم . خلاصه از حضرت علی اصغر تقاضای سلامتی تو و همه کوچولوهای دنیا رو داشتم... 2 نفر از دوستای ...
12 آبان 1393

روزمرگی های ما

سلام گیتای نانازم امیدوارم تا امروز مامان خوبی بوده باشم روز به روز شاهد بزرگ شدنتم شاید بعضی وقتا متوجه نشم اما وقتی لباساتو عوض میکنم متوجه میشم داری قد میکشی و وزن میگیری خدا رو شکر... شبا به شدت دل درد میشی و ما واست کلی غصه میخوریم  دکتر هم که میگه طبیعیه و باید صبر کنیم یکشنبه صبح رفتیم خونه دایی پیمان دیدن یگانه جوووووووون.... وای که چه دخمل خوبیه. اینقدر از دیدنت ذوق زده شد که خدا میدونه. همه اسباب بازیاشو آورد تا باهات بازی کنه... دفتر نقاشیشم آورد تا با هم نقاشی بکشین که من از طرف شما باهاش بازی کردم!!!         دخملکم این روزا که خونه ام وپیشتم همش غصه میخورم که قر...
5 آبان 1393

روزای بودن تو...

سلام گیتای عزیزم گل دختر مامانی اولین لبخندتو (البته در زمان بیداری ) صبح روز پنج شنبه 24 مهر ماه وقتی داشتم واست صداهای عجیب و غریب در می آوردم تحویلم دادی!!!! منم که ذوووووووووق زده!!!! ضمنا امروز هم که دوم آبان هست به بابایی لبخند زدی! بابایی هم کلی خوشحال شد البته یه خورده هم حسودیش شد که به من زودتر خندیدی!!!!! هفته ای یکی دوبار هم کلاس دارم و شما هم در کنار بابایی هستی البته چون شیشه قبول نمیکنی آخراش بهت سخت میگذره... اللهی بمیرم احساس میکنم خیلی بزرگ شدی!!! خیلی با دقت به کسی که با تو صحبت میکنه خیره میشی... زردیت هم که همچنان ادامه داره با این حال ما دیشب بردیمت آتلیه و چندتا عکس ازت گرفتیم که باشه یادگار دوران زر...
2 آبان 1393

اولین سفرت به یه جای خوب

سلام خانم کوچولوی مامان میخوام از اولین سفرت واست بگم... ما تصمیم گرفتیم واسه اینکه حال و هوای یاسی و مامان گیتی و خودمون یه کم عوض شه یه سفر کوتاه به مشهد داشته باشیم بنابراین قرار شد صبح پنجشنبه 17 مهر ماه حرکت کنیم ولی تا ظهر نتونستیم راه بیفتیم.     در مسیر هم که شما کلا خواب تشریف داشتین وفقط واسه خوردن شیر و تعویض پوشکت بیدار میشدی. کلا ماشین سواری در بیداری رو اصلا تجربه نکردی!!! ساعت 8 شب رسیدیم . مشهد به شدت سرد بود و منم لباس کافی واسه خودم بر نداشته بودم تا رسیدیم و خواستیم استراحت کنیم من تب کردم اونم چه تبی!!!!!!!!!! خیلی نگرانت بودم که داری شیر  میخوری. صبح روز بعد بهتر بودم. رفتیم حرم و...
22 مهر 1393

یک ماه از تولد دخترم میگذره و تو نیستی

داداش گلم کاش هنوز در جمعمون بودی سالم... مثل اونوقتا که با حرفای شیرینت همه رو میخندوندی با صدای قشنگت منو صدا میزدی... کوثری... دلم تنگته روزا میان و میرن اما داغت روز به روز تازه تر میشه... از هرجا که رد میشیم یاد تو می افتیم. دربارت حرف میزنیم و گریه میکنیم ما رو ببخش که ... کاش هنوز 4 نفر بودیم... ...
16 مهر 1393

یک ماهه تو اینجایی...

سلام دختر مهربونم گیتایی امروز یک ماه از آمدنت میگذره چه زود گذشت... پر از لحظه های شیرین  و البته وقتایی که مریض بودی پر از لحظه های تلخ باید بگم هنوز زردی و بهت میگم زردآلو نمیدونم چرا اینقدر طول کشید... خدا کنه زودتر خوب بشی 2 روز پیش یه آزمایش خون ازت گرفتن تا دلیل زردیت مشخص بشه. درجه بیلی روبین خونت زیاد بد نبود شده بود 12 آخی وقت گرفتن خون ازت کلی مامانی و بابایی غصه خوردن!! البته تو خیلی صبوری کردی نازم. امروز هم نوبت دکتر داری تا ببینیم چی میشه   باید کم کم  خوردن شیر با شیشه رو امتحان کنی آخه من کلاسام شروع شده و گذاشتن تو بدون غذا خیلی نگران کننده است. امروزم اولین جلسه اییه که ...
16 مهر 1393

چندتا از عکسای گیتا کوچولو

سلام عسلم امروز میخوام چندتا ازعکساتو بذارم اولیش وقتیه که شما رو میبرن تا لباس تنت کنن اینا هم اولین عکسایی که من ازت گرفتم وقتی داشتیم حاضر میشدیم تا از بیمارستان بریم خونه پاهای کوچولوت: دستای کوچولوت: گیتا کوچولو: اولین حضورت در اتاقت: شناسنامه خوشکلت که در روز پنجشنبه 93/6/20 صادر شد. و اما روزای سخت بیمارستان که یه عمر گذشت... اومدنت به خونه... خوش آمدی چندتا از عکسات با نی نی های فامیل: اولیش با داریوش کوچولو پسر دایی پوریای عزیز: یگانه کوچولو دخمل دایی پیمان جون حسین جون پسر دختر عمه من و ابوالفضل جون که پسر پسر عمه منه: نیایش کوچ...
3 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیتاجون می باشد