گیتاگیتا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

گیتاجون

آمدنت امید آورد و عشق متولد شد...

سلام دختر یکدانه من امروز هفده روز از آمدنت میگذره ببخش که نتونستم سر بزنم و برات بنویسم. نمیدونم از کجا شروع کنم... از صبح تولدت شروع میکنم و تا جایی که بشه مینویسم و ادامش میمونه واسه بعد... صبح یکشنبه شانزدهم شهریور ماه 93 مصادف بامیلاد امام مهربونی ها امام رضا(ع) من و بابایی و مامان گیتی و یاسی جون کم کم حاضر شدیم تا به سمت بیمارستان حرکت کنیم. قبل از بیمارستان به اصرار من رفتیم سر مزار دایی پوریای عزیز و ازش خواستم واسمون دعا کنه و خداحافظی کردم... دلم حسابی گرفته بود ساعت حدودا 8 رسیدیم بیمارستان بوعلی و تا کارای پذیرش انجام شد یه کم طول کشید. خلاصه برای آخرین بار صدای قلب مهربونت رو از توی دلم گوش دادم و به اتاقی که از ...
1 مهر 1393

آخرین شب

دلم گرفته بیشتر از هر غروب دیگه ای حس میکنم فردایی نیست نمیدونم شاید همه اینطورین شبای زیادی رو تو در وجود من بودی و من حست میکردم روزای زیادی رو به عشق تو میخندیدم و شاد بودم گیتا جان امید وارم فردا با تو باشه تویی که سالم و شادابی و همه رو دعوت به امید میکنی تموم کسایی که غم چهرشون رو تکیده کرده ... امیدوارم خدامثل همیشه هوامونو داشته باشه دختر کوچولو اگه ندیدمت منو حلالم کن و ببخش خدا همیشه حافظت باشه
15 شهريور 1393

پوریای عزیزم باور رفتنت محال است

دخترم امروز سیزدهمین روز از رفتن دایی عزیزت به بهشت میگذره... و خدا چه موهبتی رو نیامده از تو گرفت... دخترم داداش عزیزم مثل یه پرنده پر کشید و برای همیشه از کنارمون رفت. با اینکه من و دیگران باورمون نمیشه اینقدر رفتن ساده ای داشته باشه... جمعه ظهر در حالیکه ما منتظر بیدار شدن پوریا بودیم تا پس از یه شب پر از درد در کنار هم نهار بخوریم وقتی بابا پتو رو از روی صورت مهربون پوریا کنار زد دیدیم پوریا راحت تر از همیشه و بدون درد خوابیده... داداشم اونقدر آروم خوابیده بود  که تا وقتی مامور اورژانس نگفت رفته ما باورمون نمیشد... صورتشو بوسیدم گرم گرم بود...خیلی سخت میگذره لحظه های نبودنش. نشنیدن صداش حس نکردن گرمای دستای لرزونش و ندیدن ت...
12 شهريور 1393

دلتنگتم کوچولو

سلام دختر کوچولوی من عزیزم حسابی داری توی دل من بالا و پایین میپریا!!  با اینکه واسه بغل گرفتنت لحظه شماری میکنم اما این روزها داره تموم میشه و مطمئنم دلتنگ این لحظه ها میشم! از اتاقت بگم که بیشتر کاراش تموم شده و فقط یه خورده تزئیناتش مونده بعضی از وسایل اتاقت مثل سرویس خواب و قنداق فرنگیتو بخاطر رنگش مجبور شدم عوض کنم و یه روتختی جدید واسه تختت سفارش بدم چون هم اندازش و هم رنگش به تختت نمیومد یه کیک پوشکی خوشلم درست کردم واست ایشالله دفعه بعد که بیام بخوام بنویسم عکسای سیسمونیتو میذارم. به امید اینکه بعدا از وسایلت استفاده کنی و لذت ببری. خاله زهرا دوست عزیزم هم بعضی اوقات یه سری میزنه و توی چیدن وسایل کمکم میکنه. دستش ...
26 مرداد 1393

وسایلت کم کم میرسن!!!

سلام پرنسس کوچولوی من دخترکم ببخش که دیر دیر سر میزنم!! نمیدونم قصه ی خرید سیسمونیت به کجا ختم میشه!! توی چند وقت اخیر خیلی من اذیت شدم راستش همونطور که قبلا گفتم من سفارش  تخت و کمدت رو به ساحل چوب داده بودم و واقعا هم از سرویسست خوشم میامد... تا اینکه دو هفته پیش از نمایندگیش تماس گرفتن و گفتن سیسمونی کمد سفید نداره!!! گفتن یا طوسی یا هم یه سرویس دیگه انتخاب کنین. منم خیلی ناراحت شدم چون میخواستم یه سرویس نوجوان بردارم و ساحل چوب سرویسای نوجوان دخترونش فقط دوتاست!!!! دیگه مجبور شدیم قرارداد رو کنسلش کنیم و من و بابایی با غصه دنبال یه سرویس دیگه بگردیم. گشتیم و گشتیم تا اینکه سایت محصولات آسوریک رو پیدا کردیم و از یه ...
16 مرداد 1393

سی و دومین هفته با تو بودن

سلامممممم کوچولوی دوست داشتنی من امیدوارم که حالت خوب باشه امروز که واست پست میذارم آمدم اداره... باید یه چند روزی رو بیام و امروز رو به اتفاق بابا مهدی اومدیم شهرستان چون من نمیتونستم با هر وسیله ای خودمو برسونم محل کارم بابایی مجبور شد مرخصی بگیره و منو برسونه امیدوارم مدت زمان آمدنم طولانی نشه البته. طفلی بابایی زبون روزه خیلی واسش سخت بود صبح زود  رانندگی کنه چون دیشب هم استراحت کافی نکرده بودیم و درگیر کارای خونه بودیم. باید کم کم واسه ورودت آماده میشدیم و از مرتب کردن انباری و کمد ها شروع کردیم... خوب جونم واست بگه توی این هفته بعد از حدود دو ماه رفتیم سونو گرافی. خوشکلم الان 32 هفته هستی و وزنت هم 1900 گرمه... د...
1 مرداد 1393

سلام کوچولوی ملوسم

سلام کوچولوی ملوسم خوبی؟ دیشب دایی پیام سوغاتی شما رو آوردن یه ساک دستی کاربردی و پر از جا که من با دیدنش خیلی خوشحال شدم و مطمئنم تو هم خوشت اومده! واسه منم یه ست کیف خیلییییییی شیک آوردن که واقعا زیباست دستشون واقعا درد نکنه حسابی ما رو شرمنده کردن واسه بابایی هم کت شلواری و پیراهن آوردن که به بابایی خیلی میاد. عکساشو میذارم واسه یادگاری ...
6 تير 1393

آمدم... پر از انرژی...

یه سلام خوشحال!! مامانیت دوباره اومد عزیزم این چند وقته همونطور که قبلا گفته بودم امتحانای این ترم از 19 خرداد تا 2 تیر منو حسابی گرفتار کرده بود... خدا رو شکر که همش خوب شد. البته نمره ها اعلام نشده!!! روز آخر هم با چند تا از دانشجوها رفتیم کوه و دور هم کلی خوش گذروندیم! دیگه اینکه دایی پیام عزیز هم با خانوادش رفته بودن مکه و دیروز هم مراسم استقبالشون بود خدا رو شکر که به سلامتی برگشتن و همه فامیل دور هم جمع شدیم و خوش گذشت.  مامان گیتی استرس شدیدی واسه خرید سیسمونی شما داره! همش میگه میدونم آخر گیتا به دنیا میاد و شما هنوز وقت ندارین واسه خرید!!! خوب منم که در جو گیر شدن استعداد زیادی دارم همش با بابایی راجع به سیسمو...
4 تير 1393

سلام به تو که عزیزترینی

سلام به تو که عزیزترینی این روزا خیلی گرفتارم. ایام امتحاناست و هفته گذشته هم درگیر کلاسام بودم. از خستگی های این چند وقته خیلی کلافه ام. از هفته آینده میخوام مرخصی بلند مدتو شروع کنم واقعا آمدن به اداره توی شرایط من فوق العاده سخته. کاش حداقل یه جایی بودم که مسیر اذیتم نمیکرد... دیروز بافتنی هایی که واست سفارش داده بودم رسید و کلی خورد توی ذوقم!! راستش رنگاش اون چیزی نبود که من میخواستم و اندازه های تل هاش خیلی کوچولو بود. البته بابایی کلی خوشش اومد و تعریف کرد و گفت مگه سر گیتا چقدره که تو میخوای تل گنده بزنی واسش! در کل عدم رضایتم رو اعلام میدارم! هرچی از سایت نی نی لازم خوشم اومد از این سایت... عیب نداره مامان گی...
11 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گیتاجون می باشد