آمدنت امید آورد و عشق متولد شد...
سلام دختر یکدانه من امروز هفده روز از آمدنت میگذره ببخش که نتونستم سر بزنم و برات بنویسم. نمیدونم از کجا شروع کنم... از صبح تولدت شروع میکنم و تا جایی که بشه مینویسم و ادامش میمونه واسه بعد... صبح یکشنبه شانزدهم شهریور ماه 93 مصادف بامیلاد امام مهربونی ها امام رضا(ع) من و بابایی و مامان گیتی و یاسی جون کم کم حاضر شدیم تا به سمت بیمارستان حرکت کنیم. قبل از بیمارستان به اصرار من رفتیم سر مزار دایی پوریای عزیز و ازش خواستم واسمون دعا کنه و خداحافظی کردم... دلم حسابی گرفته بود ساعت حدودا 8 رسیدیم بیمارستان بوعلی و تا کارای پذیرش انجام شد یه کم طول کشید. خلاصه برای آخرین بار صدای قلب مهربونت رو از توی دلم گوش دادم و به اتاقی که از ...
نویسنده :
مامان
14:26